-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیر 1396 14:42
لویی مال در محضر لویی بونوئل – آنکه آن دورتر در پسزمینهی تصویر با شکل و شمایل سعید امامیوار ایستاده، کسی نیست جز ژان کلود کاریر فیلمنامهنویس چیرهدست فرانسه که نوشته شدن همین کتاب (با آخرین نفسهایم) را مدیون او هستیم. برای هر دو لویی فیلمنامههایی هم نوشته است. اما خب مشخص است کار با بونوئل مزهی دیگری دارد؛...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خرداد 1396 15:54
به هر حال تو از دست رفته ای.. پس باید دست بکشم ! نه . اگر دست بکشی از دست رفته ای . کافکا
-
kafka
سهشنبه 16 خرداد 1396 15:42
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خرداد 1396 15:31
-
...
سهشنبه 16 خرداد 1396 15:03
انسان گاهی به درجه ای می رسد که حتی لوکوموتیو ران جلودارش نیست، چپقی دود می کند و مدام سوت می کشد سو ، سو ، سو ، اما آسیبی به کسی نمیرسد. نویسنده ذاتآ در درون می جوشد او خود را با لوله احتیاط ایمن کرده تا خشمش جوهری شود درون ماشین تحریرش ، همه چیزم را بگیر ، اما بگذار آزاد باشم با ماشین تحریرم. .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آذر 1395 15:49
November No shadow No stars No moon No cars November It only believes In a pile of dead leaves And a moon That's the color of bone No prayers for November To linger longer Stick your spoon in the wall We'll slaughter them all November has tied me To an old dead tree Get word to April To rescue me November's cold chain...
-
مودندو (صدای دهل)
شنبه 29 آبان 1395 22:21
شناسنامه ام را فروختم به دریا، موج ها بالا و پایین می شدند و باد صدای ناخدا را به گوش می رساند که می گفت دریا دل بزرگی داره. رسیدیم به ساحل ماه کامل بود و نورش راهی جیوه ای درست کرده بود، باد هنوز می آمد. صدای ناخدا، تلفنم زنگ خورد، صدایش را نمی شنیدم آرام حرف می زد، باد نمی گذاشت، هوررا می کشید، انگشتم را درون گوشم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آبان 1395 04:34
همچون کسی که در یک کشتی شکسته ، از تیرکی در حال سقوط آویزان شده باشد،اما شاید او از آنجا نشانه ای به رهایی را باز یابد. ( والتر بنیامین )
-
اسماعیل ...
جمعه 28 آبان 1395 03:48
تقدیم به خاطرهی مخدوش دوستم اسماعیل شاهرودی [آینده] که در پاییز شصت در تهران مُرد. قسم به چشمهای سُرخات اسماعیل عزیزم، که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید ای آشنای من در...
-
یک نخ سیگار درون قوطی گیر کرده ...
پنجشنبه 27 آبان 1395 03:23
برای آلیس می نویسم برای او که شب هایش گرم باشد. رؤیایی در سر دارم از آن رؤیا می نویسم برای آلیس می نویسم. آه ، آلیس ، آلیس.... نگاهی به دست های استخوانی ات می اندازم تا شب های دراز زمستان تمام آن را در آغوش گیری و در نبود من گرم شوی...
-
نوشتن روی آسمان...
پنجشنبه 27 آبان 1395 02:38
قلیان که قول ، قول میکرد ، برایم چای میریختی بدون حرفی ، کلامی ! تو با نواها سر و کار داشتی ، سفید پوشیده بودی با چشمانی که هیچ رنگی نداشت. لبانت خنده را هدیه نمیداد ، میدانم که هستی آن بالا ، بالاها برف را تماشا میکنی که می آید می نشیند بر صورتم.مادربزرگ.
-
انگشت های شکسته
چهارشنبه 26 آبان 1395 15:06
تو را به معبد هندوها قسم تو را به چشمهای خمار راننده تاکسی تو را به موهای درهمات تو را به خانه های اجارهای تو را به هر چه هست و هر چه نیست تو را به پیادهروی خانواده قسم تو را به جنگ تو را به مهاجران فراری قسم تو را به وقت های تلف شده تو را به دستی که دراز میشود حوصلهام سر رفته ...