تخته سیاه

تخته سیاه

داستان
تخته سیاه

تخته سیاه

داستان

انگشت های شکسته

تو را به معبد هندوها قسم

تو را به چشمهای خمار راننده تاکسی

تو را به موهای درهم‌ات

تو را به خانه های اجاره‌ای

تو را به هر چه هست و هر چه نیست

تو را به پیاده‌روی خانواده قسم

تو را به جنگ

تو را به مهاجران فراری قسم

تو را به وقت های تلف شده 

تو را به دستی که دراز می‌شود

حوصله‌ام سر رفته ...

نظرات 1 + ارسال نظر
دوست چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 17:57

عالی بود. شعری روان و به دور از های و هوی همچون تفکری که امثال ریچارد براتیگان به شعر افزودند.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.