تقدیم به خاطرهی مخدوش دوستم
اسماعیل شاهرودی [آینده] که دربهمن 60 – فروردین 61 – تهران
رضا براهنی.
برای آلیس می نویسم
برای او که شب هایش گرم باشد.
رؤیایی در سر دارم
از آن رؤیا می نویسم
برای آلیس می نویسم.
آه ، آلیس ، آلیس....
نگاهی به دست های استخوانی ات می اندازم
تا شب های دراز زمستان
تمام آن را در آغوش گیری و
در نبود
من
گرم
شوی...
تو را به معبد هندوها قسم
تو را به چشمهای خمار راننده تاکسی
تو را به موهای درهمات
تو را به خانه های اجارهای
تو را به هر چه هست و هر چه نیست
تو را به پیادهروی خانواده قسم
تو را به جنگ
تو را به مهاجران فراری قسم
تو را به وقت های تلف شده
تو را به دستی که دراز میشود
حوصلهام سر رفته ...